انجمنی

ساخت وبلاگ
و اینک عید قربان است

و قربانگاه آماده است


انتشار: شعر نو -


و اینک عید قربان است

و قربانگاه آماده است

بگو آیا کسی

ابراهیم خود باشد؟

که خود را

ابن خود را

هستی خود را

در این گودی قربانگاه بنشاند

و تیغ تیز و برانی

برای ذبح خود دارد؟

و آیا کس ندای حق را به گوش خود شنیدستا؟

که باید در ازای عشقبازی با معشوق

بخون غلتد؟

حسین بشنید این آوای مجنون ساز معشوقش

و ز آن هنگامه پرشور و نشاط حج

طواف کعبه سنگی رها بنمود

تا در این قربانگه معشوق بنشیند

و آن ها کز ندای حق

به دنبال مفر و راحتی بودند

صدا دادند

حسین از دین خارج شد

زیرا که حجش را ناقص رها بنمود

ولی غافل از آن بودند

که او سودای عشقبازی به سر دارد

و از سنگ و گچ و گل او رها گشته است

و حج را کربلا بیند

و حج خون بباید در راه معشوق

که جز این را نمی باید

رها بنمود آن حجش

که قامت سرو بنشاند

و از مکه برون آمد

و راهی سخت در پیشش

و رقص خون میان کشته خود

برای حضرتش دیده است

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 361 تاريخ : چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت: 20:48


 مرحوم مهندس رجبعلی طاهری، از لیدر انقلاب در فارس، و موسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان فارس، امروز ظهر پس از 4 روز کما در شیراز دار فانی را وداع گفت.

مرحوم مهندس رجبعلی طاهری، زاده کازرون است. وی دوران کودکی را در کازرون گزارند و برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان، وارد شیراز تا در کنار برادر ارشد خود مرحوم دکتر محمد حسن طاهری-از انقلابیون به نام فارس- در دبیرستان تحصیل کند. این دوران مصادف بود با دوران نهضت ملی و از همین رو او نیز همچون برادر خود وارد مبارزات سیاسی شد.

با سقوط دولت مصدق در تابستان 32، در حالی که مبارزان و سیاسیون تحت تعقیب و فراری بودند یا در زندان ها، او با دوستانش مبارزات خود را ادامه داد و برای اولین بار در اسفند 32 بازداشت شد.

در اواسط دهه 30 او به عنوان دانشجوی فوق لیسانس مهندسی راه و شهرسازی راهی دانشگاه تهران شد تا دوران جدیدی را در زمینه فعالیت های سیاسی دنبال نماید. وی در این دوران یکی از شاگردان مهندس بازرگان بود و از همین رهگذر با مبارزان و انقلابیون دیگر آشنا شد.

با شروع نهضت امام در سال 40، او به جمع یاران امام پیوست و در استان فارس به تبلیغ راه امام پرداخت.

در اواسط دهه 40 او سازمان مجاهدین اسلام را در فارس پایه گزاری کرد تا جوانان این دیار را از این طریق با مسایل انقلابی و اسلامی آشنا سازد. و همین امر باعث دستگیری و زندانی شدن او شد. ساواک این سازمان را تحت عنوان گروه مهندس طاهری معرفی می کرد.

با اوج گیری انقلاب، او در فارس شورای تظاهرات را درست کرد که بعدا با عضویت مهندس طاهری در شورای انقلاب ، این شورا نیز در شورای انقلاب ادغام شد. این شورا کار هدایت و برنامه ریزی تظاهرات ها و حرکت های نیروهای مسلمان و خط امام را در فارس عده دار بود.

با پیروزی انقلاب این شورا مسئولیت امنیت را نیز عهده دار شد و کمتر از یک ماه بعد شورای انقلاب و دولت موقت مسئولیت تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته های انقلاب در  فارس را به مهندس طاهری سپردند. مهندس طاهری نیز در همان اسفند57 سپاه را در فارس تاسیس نمود.

وی همچنین به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در آمد و در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی مردم کازرون به مجلس شورای اسلامی دور اول راه یافت.

وی در مجلس اولین کسی بود که طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر را مطرح کرد. او همچنین از مخالفان شدید سیاست های اقتصادی سوسیالیستی مهندس میرحسین موسوی بود.

او بارها و بارها از سوی منافقین خلق مورد سوء قصدهای ناموفق  قرار گرفت.وی در هفتم تیرماه 60، اندکی قبل از انفجار به دلیل کارهای مربوط به حوزه انتخابیه خود سالن اجلاس شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی را ترک گفت. او در مسئله انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت رجایی و باهنر ، اولین کسی بود که همان روز تشیع جنازه فهمید کشمیری با همدستی برخی از افراد فرار نموده است.

وی در اواخر دهه 60 فصلنامه انتظار را منتشر نمود. که در آن به واکاوی برخی مسایل مهم کشور پرداخت و همین امر باعث دستگیری وی شد.


در سال 72 وی به عنوان یکی از رقبای منتقد سیاست های اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی وارد گود انتخابات گردید.

وی متاسفانه چهار روز پیش به کما رفت و ظهر امروز دعوت حق را لبیک گفت.

تشییع جنازه ایشان ساعت هشت و سی دقیقه صبح روز جمعه 26 مهرماه از آستانه سیدعلاءالدین حسین به سمت دارالرحمه شیراز برگزار خواهد شد. 

مصیبت وارده را به خانواده محترم ایشان و هم چنین مردم انقلابی کازرون تسلیت عرض می کنم.

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 372 تاريخ : چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت: 16:9

برخیز تا سرامیت
نغمه عشق و عاشقی
برخیز تا بگویمت
رمز و وفا و یار را
برخیز تا ببینیش
قامت سرو دوست را
برخیز
گر نخیزی
مرگست میوه آن
ای دوست، یار من، جان
برخیز تو زجایت

خورشید در بلندی است

انتشار: شعر نو -

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 366 تاريخ : چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت: 22:55

عشق یعنی

پی تکبیر پرنده

پر پرواز گشودن


انتشار: سایت شعر نو -


عشق یعنی

پی تکبیر پرنده

پر پرواز گشودن

سوی معشوق پریدن

همچو پروانه مست

به جز شمع ندیدن

عشق یعنی

عاشقانه

خویش را معشوق دیدن

و طوافی پی معشوق نمودن

هیچ گشتن

سوختن

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 353 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1392 ساعت: 17:54

هرجا نگاه می کردی در هر منطقه ای مردم مقاوم ایستاده بودند و دفاع می کردند.

انتشار: هفته نامه شهرسبز شماره 239 مورخ 2 مهر 92 - سایت خبری تحلیلی نگاه فارس - سایت خبری تحلیلی عصرکازرون - سایت کلام فارس -


هفته دفاع مقدس که فرا می رسد، یادآور ایثارها، دلاوری ها، از خود گذشتگی ها، خوبی ها، ارزش های اسلامی، عبادات و خاطرات تلخ و شیرین می باشد. خاطراتی از ابتدای جنگ.

به همین مناسبت به سراغ حاج نصرالله کتویی زاده فرمانده تخریب چی مشهور دفاع مقدس در عرصه تخریب استان فارس رفتیم.

سوال اول:نقش مردم و حضورشان در شروع جنگ  چگونه بوده است؟

قبل از تهاجم دشمن بعثی عراق به میهن اسلامی، آمریکای جنایتکار با جنگ روانی و هجمه های گوناگون که در کشور ما ایجاد کرده بودو مردم را از انقلاب و اسلام به دور نماید، منافقین،کمونیست ها، توده ایی از احزاب و گروهک هایی مثل خلق عرب در خوزستان خلق مسلمان در آذربایجان خلق کرد(دمکرات وکومله) در کردستان مباحث شیعه و سنی و ترور.انفجارهای خونین در کشور نقشه های کودتا و فشارهای اقتصادی  واجتماعی حاکم به شرایط آن زمان، جنگ را تحمیل کردند و مردم با توجه به تمام مسائل ایجاد شده و فشارهای روحی ورانی که از طریق دشمن (آمریکا) بو جود آمده در مقابل تهاجم دشمن ایستادگی عجیبی داشتند.روز 31 /6 /1359 هنگامی که جنگ آغاز شد و دشمن از طریق هوا و زمین به خاک نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حمله ور شد، مردم در منطقه نوار مرزی خرمشهر ایستاده که از تمامی اقشار مردم در مقابل هجوم دشمن که دارای تجهیزات پیشرفته بودند ایجاد سنگر با هر چیزی که در اختیار بود درست کرده بودند و از شهر دفاع می کردند هرجا نگاه می کردی در هر منطقه ای مردم مقاوم ایستاده بودند و دفاع می کردند بدون سازمان و تجهیزات و تسلیحات و لیکن تابع و گوش به فرمان بودند. تدارک این همه نیرو نیز ممکن بود ولی آنها نه درخواست آب می کردند نه غذا فقط می گفتند اگر سلاح است به ما بدهید بزرگ و کوچک همه آمده بودند. با توجه به تمامی فشارهای روحی و روانی که در قبل از جنگ به این مردم ولایت مدار وارد کرده بودند از طرفی مردم شهر هم باید تخلیه می شدند تا رزمندگان بتوانند در مقابل دشمن دفاع کنند و از طرف دیگر حجم شدید آتش دشمن بسیار زیاد بود اما همه جوانان و بزرگان سعی و تلاش در مقاومت داشتند.

سوال دوم:خاطره ای از اخلاص وانگیزه مقدس جوانان؟

در ابتدای جنگ یک جوان 16 ساله ریز اندام که یک سلاح ام یک در اختیار داشت و قطار فشنگ رام گردن انداخته بود که تناسبی با قد و قامتش نداشت ولی خیلی مصمم و با اراده و معتقد به ولایت و رهبری و نظام مقدس جمهوری اسلامی  را دیدم از او سوال کردم در این منطقه (خط مقدم) چکار می کند؟خیلی مودبانه جواب داد در حال دفاع از اسلام و میهن هستم و تکلیف را انجام می دهم گفتم که برادران دیگر هستند که می توانند در این محل اقدام به دفاع بکنند و شما اگر امکان دارد به عقب بروید و کار پشتیبانی را انجام بدهید. باز با قیافه ای معصومانه جواب داد: وقتی اسلام در خطر باشد و رهبری (حضرت امام خمینی(ره)) اعلام نموده که دفاع کنید، من هم آمده ام در ضمن پدر و مادرم نیز راضی هستند و خداوند تبارک و تعالی حامی و پشتیبان می باشد. من دیگر چیزی نگفتم و آن جوان با تمام توان  اقدام به تیر اندازی و جابجایی موضع خود می کرد تا اینکه بر اثر اصابت ترکش دستش قطع شد وقتی برای مداوا و انتقال اورا به عقب بردیم همه را قسم داد دستم را ببندید  و لیکن مرا به عقب نبرید. کسی گوش به حرفش نداد و نامبرده را به بیمارستان انتقال دادند که بعد از عقب نشینی از خرمشهر وی  خود را مخفی نموده بود و به مدت ده روز بدون آب و غذا و با دستی قطع شده در شهر مانده و از منطقه خارج نشده بود و بعد از فشار زیاد جسمی از رود کارون با استفاده از یک تخته شناور شبانه با دست قطع شده و جراحت زیاد به این طرف کارون آمد و خودش را به نیروها رساند و اعلام کرد که آرایش دشمن در شهر چگونه می باشد و بعداز مدتی در اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد و یادش گرامی.

سوال سوم:آیا امروز با توجه به تهاجم فرهنگی،جنگ شدید روانی در صورت بروز جنگ،آیا مردم باز هم نقش خود را به نمایش خواهند گذاشت؟چگونه؟

زمانی که جنگ  در 31/6/1359 شروع شد ایران دستخوش خیلی مسائل بود که قبلا اشاره کردم مردم با تمام توان و از جان و مال و همه چیزشان گذشتند و انقلاب نوپای اسلامی را با چنگ و دندان حفظ کردند و بعد از گذشت 25 سال از دفاع مقدس در تمامی انتخابات ،راهپیمایی ها مقابله به جریانات فتنه و غیره در مقابل تهاجم فرهنگی و روانی دشمن ایستاده اند و اگر جنگی رخ بدهد این جوانان و نوجوانان که در مراسمات رژه 31 شهریور هر سال شرکت دارند و با عشق و علاقه می آیند بدون فشار و یا تحمیل و یا تشویق خاص در آفتاب می ایستند و محکم به دشمن سیلی می زنند در جنگ آتی با روحیه ای مضاعف ان شاا... خواهند ایستاد و چون رهبری که همیشه اعلام داشته اند و نگران این قضیه نیستند بلکه نگران عناصر خود فروخته ای می باشند که همیشه در لباس نفاق زندگی می کنند و در زمان خاصی خودشان را به نمایش می گذارند، که ان شاا... آنها هم نابود خواهند شد.

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 342 تاريخ : شنبه 6 مهر 1392 ساعت: 18:2

سیده فاطمه موسوی در گفت‌وگو با «خبرگزاری دانشجو»:
شرط ازدواج خود را رفتن به جبهه گذاشته بودیم/ شهید گفت ما می‌رویم تا تو چادر از سرت بر نداری

دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحتتر بتونم مجروح رو جا به جا کنم؛ اما آن مجروح گفت که ما برای این چادر می‌ریم ...

انتشار: هفته نامه شهرسبز شماره 239 مورخ 2مهر92- خبرگزاری دانشجو - سایت خبری تحلیلی نگاه فارس -


سیده فاطمه موسوی در گفت‌وگو با «خبرگزاری دانشجو»:
شرط ازدواج خود را رفتن به جبهه گذاشته بودیم/ شهید گفت ما می‌رویم تا تو چادر از سرت بر نداری
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحتتر بتونم مجروح رو جا به جا کنم؛ اما آن مجروح گفت که ما برای این چادر می‌ریم ...

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»،31 شهریور ماه و شروع هفته دفاع مقدس ما را بر این داشت تا با یکی از یادگاران 8 سال دفاع همه جانبه و حماسی گفت وگویی داشته باشیم و به همین بهانه به سراغ یک شخصیت متفاوت رفتیم و از امداگران و شیر زنان این مرز و بوم انتخاب کردیم.

 

سیده فاطمه موسوی در سال 44 در خانه ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. وی امدادگر و جانباز 8 سال دفاع مقدس است که هم اکنون نیز در عرصه دفاع از ارزش ها و آرمان های دفاع مقدس و انقلاب در حال مجاهدت می باشد. او می گوید: ما فقط از سنگری به سنگر دیگر آمده ایم و دفاع همچنان باقی است.

 

شرط ازدواج خود را رفتن به جبهه گذاشته بودیم

 

علاقه زیادی داشتم که به جبهه برم. چند باری ام با دوستام تصمیم گرفتیم به جبهه بریم که با مخالفت خانواده هامون و مسئولان اعزام نیرو روبرو شدیم. می گفتند باید پرستاری یا کارهای این چنینی بلد باشین تا بتونین برین جبهه. ما هم سعی می کردیم که هر چیزی که لازم هست رو بریم یاد بگیریم.

 

تا اینکه یه بار که حدود چهار نفری می شدیم، تصمیم گرفتیم با راضی کردن راننده اعزام سوار ماشین بشیم. همین طور هم شد. قرار بود نیروها از همین جایی که الآن تحت عنوان شلمچه شناخته میشه اعزام بشن. ما چهار نفر از قبل جاهامونو ته اتوبوس، همون جایی که راننده برای استراحت میره که اصطلاحاً بهش بوفه هم میگن، رزرو کردیم. پرده هم کشیدیم که کسی متوجه نشه. آن روز آیت الله حائری شیرازی برای بدرقه نیروها آمده بود.

 

آیت الله حائری از حضورمان در اتوبوس مطلع شد و یکی از خانم ها را برای پیاده کردن ما به سراغمان فرستاد و ما رو از اتوبوس پیاده کرد. نمی دونم شاید کسی از دوستانمون که از قضیه خبر داشت ما رو لو داده بود. آیت الله حائری می گفتند چون شما دختر مجرد هستین اجازه رفتن به جبهه رو ندارین و اگر ازدواج کرده بودین و همسرتون هم همراهتون بود یا اجازه می داد می تونستید برید جبهه.

 

من و سه تا از دوستام تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم و به جبهه بریم که از ما چهار تا دوست، دو نفرمون موفق شدیم بعد از ازدواج به جبهه بریم. البته ما هم شرط ازدواجمون رو رفتن به جبهه گذاشته بودیم.

 

ما می رویم تا تو چادر از سرت بر نداری!

 

سال 62 ، بعد از ازدواج راهی آبادان شدم تا در اونجا زندگی خودمو آغاز کنم. شوهرم پاسدار بود و بیشتر وقتشو تو جبهه سپری می کرد. منم به همراه دوستانی که پیدا کرده بودم تو همه کارها وارد می شدیم. از شستن لباس ها تا پرستاری در بیمارستان. گاهی هم به بیمارستان های صحرایی می رفتیم.

 

یه روز که فکر کنم بعد از عملیات رمضان بود در بیمارستان مشغول بودم. بیمارستان پر از مجروح بود. حال یکی شون خیلی بد بود...

رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح رو دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل.

من اون موقع چادر سرم بود، دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم...

 

مجروح که دائماً از هوش می رفت و نای تکان خوردن و حتی حرف زدن هم نداشت به من نگاه کرد؛ کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم. احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده. فکر کردم چادرم احتمالاً به گوشه تخت گیر کرده باشه. برگشتم تا چادرم رو آزاد کنم که دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. به سختی گوشه چادرمو گرفته بود. انگار می خواست چیزی بمن بگه. اول فکر کردم مثلاً ازم می خواد تا تشنگی شو برطرف کنم چون خون زیادی ازش رفته بود یا شاید می خواد وصیت کنه. سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم.

 

خشکم زده بود. توی چند ثانیه انگار چند سال گذشت. مات و مبهوت بهش نگاه می کردم که دکتر گفت: دیگه لازم نیست کاری کنی. تموم شد.

 

نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد.

 

از اون به بعد در بدترین و سخت ترین شرایطم چادرمو کنار نذاشتم.

 

فرزندم را در جنگ به دلیل موج انفجار موشک از دست دادم

 

بعد از عملیات بدر بود فکر کنم که شوهرم به خانه اومد و گفت که همراه با دیگر رزمندگان برای دیدار امام باید به تهران برود. اون موقع من حدود پنج ماه بود که باردار بودم. همسرم به دیدار امام (ره) رفت و من تنها بودم. یکی از دوستان شوهرم بود که در آبادان ماند تا به خانه دوستانش سر بزند تا اگر چیزی کم و کسری دارند برایشان تهیه کند.

 

در همین ایام، یک روز که از بیمارستان به خونه برگشتم و می خواستم وضو بگیرم؛ دیدم خیلی دارند بمب بارون می کنند. آبادان رو هم با موشکای به اصطلاح خمسه خمسه –موشک کاتیوشا که پنج تا از اونا پشت سر هم در یک ردیف به زمین اصابت می کرد، می زدند.

 

صدای انفجار موشک ها نشون از این میداد که انفجارا نزدیک خونه ما بود. می خواستم از خونه بیام بیرون و به خونه یکی از دوستان که از محل فاصله داشت برم. همین که از در ساختمون بیرون اومدم انفجاری رخ داد و تا صدای انفجار اومد همه چی تاریک شد.

 

بعداً فهمیدم که یکی از این موشک ها به پست دیوار خونه ما تو کوچه اصابت کرده. دیوار باعث شده بود که ترکش های موشک وارد خونه نشن و در نتیجه من هم از ترکش ها بی نصیب بمونم. اما موج انفجار باعث شد تا دیوار خونه کمی خراب بشه. این موج انفجار به من هم خورد و من رو به طرف دیوار پرت کرد و پس از اون دیگه چیزی نفهمم؛ همین رزمنده ای که دوست شوهرم بود بعد از اینکه متوجه می شه که محل ما رو زدند به طرف خونه ما میاد. هر چی در میزنه من در رو باز نمی کنم. از بالای در من رو می بینه که تو حیاط افتادم. از بالای درب وارد حیاط شد و با پوتین منو تکون میده که شاید بهوش بیام. وقتی می بینه من زنده ام و تو کما رفتم میره بیرون و از خانم ها همسایه کمک می گیره و من رو به بیمارستان می برند.

 

این حادثه باعث شد تا خیلی از خاطراتمو از یاد ببرم.  همچنین خاطر انفجار فرزندمو که باردار بودم از دست دادم. همین امر باعث شد تا پس از حدود یک سال و نیم حضور شوهرم منو به شیراز برگردونه چون به مادرم قول داده بود که اتفاقی واسه من نیفته.

 

بعد از اینکه به شیراز برگشتم باز هم در عرصه های مختلف وارد شدم. از کار امدادگری و پرستاری در بیمارستان ها گرفته تا لباس شویی و کمک در مساجد و آموزش نظامی و ....

 

ایثار و از خود گذشتگی پر رنگ ترین نقطه دفاع مقدس بود

 

 وقتی می شنیدم یا می خواندیم که در یکی از جنگ های صدر اسلام چند تا رزمندگان مجروح که بشدت تشنه بودند آن قدر آب رو به دیگری تعارف کردند که وقتی ساقی برمی گردد به اولین مجروح و مسیر را برای دادن آب طی کند همه شهید شده اند، شاید در مخیله مان باور پذیر نبود و یا قضیه شهادت حضرت زهرا (س) و سقط شدن محسن یا شهادت علی اصغر یا .... ولی این ها را به عینه در این دوران دیدم.

 

مثلاً شما ببینید خودم که از همه کمتر بودم در طول یک سال 15 بار خون داده بودم ولی کسی متوجه نشده بود و این در حالی بود که من بشدت ضعیف شده بودم. این فقط مال من نیست خیلی ها از این کارها می کردند.

 

خب می دیدیم خون نیاز است. و کسی نیست که خون بدهد زود خودمان را برای اهدای خون حاضر می کردیم. این کمترین کاری بود که می کردیم. یا من خودم قضیه همان مجروحان تشنه لب را به عینه دیدم.

 

یک طرف جهاد و دفاع مقدس امروز در فضای مجازی است

 

جنگ تحمیلی 8 ساله عراق علیه ایران تمام شد. اما جنگ ما با کفر و شرک و مظاهر و تفکرات و ایدئولوژی های آنان که تمام نشده است. وقتی قرار شد که بچه های من با اینترنت کار کنند با خودم گفتم که من باید قبل از آنها وارد شوم. و این کار را کردم. الان بیشتر از 15 سال است که در عرصه مجازی دارم فعالیت می کنم. و به نظرم یک طرف جهاد و دفاع مقدس امروز در فضای مجازی است. خدا رو شکر در این مدت هم دوستان خوبی پیدا کرده ام و توانسته ام تجربیات خوبی اندوخته کنم و آن را به دوستان دیگر هم منتقل کنم.

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 297 تاريخ : جمعه 5 مهر 1392 ساعت: 18:25

خبرنامه